پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

اولین تجربه ها

دختر نمکی من...مدتها بود که دلم می خواست ببرمت محل کار بابا تا با مفهوم واقعی"بابا دندان نی نی رو به به می کنه"آشنا بشی.البته یه بار که 3 ماهه بودی و من برام کار دندانپزشکی پیش اومده بود و نمی تونستم پیش کسی بذارمت چون شیر می خوردی با زن عمو منا رفتیم مطب و زن عمو شما رو مشغول کرد تا کار من تموم بشه.ولی خب اون رو که یادت نیست.5 شنبه یه مرحله از کار دندونم بود و باید می رفتم مطب.بابا هادی گفت بذارمت خونه مامان مهین ولی چون کارم خیلی کوتاه بود با خودم گفتم می برمت مطب.خلاصه نزدیکای ظهر رفتیم.اول که وارد شدیم یه کم فضا برات عجیب بود و قیافه ات رفت تو هم.منم یه آبمیوه برات باز کردم تا بدونی که میشه تو مطب چیزی خورد!!!بعد هم که من نشستم رو یونی...
30 بهمن 1391

عززیززم!!

--مامانی عزیزم دوستت دارم! --از دستش ناراحت میشم و ادای گریه درمیارم....میاد بغلم می کنه میگه:عزیزم ئه هه(گریه)نکن!! --لگو ها رو روی هم می چینه و میاد میگه:ببین چی ددست(dodost درست)کردم؟میگم:ساختمونه.میگه:نه این برجه!!(من تا حالا کلمه برج رو به کار نبردم) --عصر از خواب بیدار میشه.اتاق تاریکه.میاد بیرون می بینه من نشستم.میگه:اتاق شبه!میگم:اینجا چیه؟میگه رو شنه...میگم اتاق چیه؟میگه:خاموشه! --سی دی رو از دستگاه درمیارم تا یه سی دی دیگه بذارم.میگه:مامان این سی دی خباب(خراب)شده؟ --چشمهاش در اثر سرماخوردگیش به شدت عفونت کرده بود.تا می خواستم قطره بریزم کولی بازی در می آورد.آآآآآی آآآآِی ئطه(قطره)نمیخوااااااام آآآآآ...
28 بهمن 1391

جووووووووووش

ای جوش های قرمز و سفید که جانم فدایتان قربان مهربانی و لطف و وفایتان!! هرچی که فحش و بد و بیراه بهتون گفتم که چاره ساز نبود ،حالا میخوام قربون صدقه تون بدم.شما رو به هفت جد و آبادتون قسم دست از سر من و صورت بیچاره ام بردارییییییییید...بابا دیگه 30 سالمه....به خدااااااا عالم و آدم فهمیدن که من بزرگ شدم و "جوان" شدم! میخوام برم مهمونییییییییییی...   ...
25 بهمن 1391

زورگیری

دخترک تو خونه سوار ماشینش میشه و تند و تند پا می زنه....بعد تا می رسه به آدم دستشو دراز می کنه  میگه پول بده!!بعد می بره پولو میده به اون یکی طرف!!و این نمایش چندین و چند بار تکرار میشه.باباش هی میگه:دختر مگه تو زورگیری؟!! ...
24 بهمن 1391

زهی خیال باطل!

دیشب که شب تعطیلی(22 بهمن)بود و دیگه داشتیم از دادار دودور سرودهای انقلابی خفه می شدیم بعد شام به هادی گفتم بیا امشب فیلم "یه حبه قند"رو ببینیم.آخه چند ماهی هست مرجان داده ببینیمش ولی با وجود پریناز نمیشه.هادی گفت بعید میدونم بذاره ولی حالا امتحان می کنیم.سی دی رو گذاشتم و تیتراژشروع شد.هادی هم با یه بشقاب میوه اومد.نشستیم به میوه خوردن و فیلم دیدن.صحنه های اول یه کم از فیلم بعد معرفی دست اندرکاران فیلم.منو هادی هم چشممون دوخته شده بود به تی وی که دخترک خییییلیییی ریلکس پاشد رفت جلوی تی وی و از همون جلو دکمه powerرو زد که دیگه کلا اعلام کنه"فیلم بی فیلم".البته منم شب بدی رو انتخاب کرده بودم چون عصرش 4 ساعت خوابیده بود و شارژبود!گفتم شاید م...
22 بهمن 1391

روزمره ها...

عزیز جون مامان....نمیدونم چرا این روزها عجیب عین برق و باد می گذره.اونقدر کار دارم که اصلا نمیدونم کدومشو انجام بدم.تو این هاگیر واگیر کارای خونه و خونه تکونی و خرید و...شرایط کاریم داره تغییر می کنه و تعداد روزهای کاریم بیشتر میشه.گرچه خودم خیلی مایل به این کارم ولی فکر نمی کردم این طرف سال شرایطش فراهم بشه. روزهایی که گذشت به طرز عجیبی تلاش می کردی منو به جنون برسونی البته حق هم داشتی و خیلی حوصله ات تو خونه سر می رفت.از صبح که بابایی می رفت سرکار می گفتی" منو ببر با نی نی ها بازی کنم"به هیچ راهی هم حواست پرت نمی شد که از خواسته ات برگردی و تو این سرمای زمستون گاهی 2 ساعت تو پارک می موندم تا جنابعالی بازی کنی.یه بارم شب ساعت 11 اون...
19 بهمن 1391

انتخابم خوب بوده!

برای کسی مثل من که ژنتیکا(ژنتیکن) دندانهای خوش جنسی نداره و از شانس روزگار تو بچگی از دوچرخه میفته پایین و ریشه دندونای جلوش آسیب میبینن و مجبور میشه تو سن پایین عصب نازنین دندونو در بیاره و اصولا به دلیل عادات مزخرف غذایی از شیر بیزار بوده و کل دوران رشد شیر نخورده و حالا که آدم بزرگ شده گاه و بیگاه با مشکلات مختلف دندون مواجه میشه، هیچ اتفاقی بهتر از بودن یه دندونپزشک دم دست نیست!! این روزها مطب هادی رو غرق(قرق؟؟ghorogh) کردم و صبح و عصر میرم مطب!!دارم فکر می کنم به خاطر همین یه مورد هم که شده انتخابم خوب بوده!! ...
10 بهمن 1391

الحاجیه خانم!

دیشب خونه مامانی بودیم و خاله سارا هوس کرده بود شما رو حاج خانوم کنه...چقدر خندیدیم و خوش گذشت.تازه یه سری عکسها موند تو دوربین خاله مرجان که شما با چادر گل گلی کلی قران خوندی و بعدشم نانای کردی!! غصه تو نبینم حاج خانوم! حاج خانوم فیگور می گیرد! این عکس منو یاد خانومای انقلابی میندازه که اوایل انقلاب می رفتن بالا منبر و مردم رو از خواب غفلت بیدار می کردن!     ...
7 بهمن 1391

شیر و خرس و پلنگ!

دخمل ناس ناسی مامان! نمی دونم چه حکمتی تو کار این بچه هاست که دقیقا می زنن به هدف و روی نقطه ضعف های پدر مادر دست میذارن و به قولی روی اعصابشون پیاده روی می کنن!از وقتی خیلی کوچولو بودی همش امر و فرمایشات بابا مبنی بر اینکه به دندوناش برس به راه بود  و تا یک سالگی خودم به دندونات می رسیدم.ولی بعد اون دیگه دیدم حریفت نمیشم و خیلی ادا درمیاری سپردم به بابا.یه مدت خیلی خوب پیش می رفتین و بابا با حقه های آب بازی و اینا تند تند برات مسواک می زد.خودت خیلی دوست داشتی مسواک دستت بگیری ولی وقتی دست خودت باشه نمی تونی در جهات مختلف مسواک کنی و عملا فقط ایجاد تف(ببخشید)می کنی!خلاصه یه چند وقتی بدجور بابا رو عصبانی کردی و خودم به ناچار م...
3 بهمن 1391

خودم!

خودم لباسمو میپوشم....خودم هاممو بخورم.....خودم دندان به به کنم(مسواک)....خودم دستامو میشورم....خودم آب رو تو لیوان بریزم(از پارچ شیشه ای!)....خودم کفشامو بپوشم...و خودم و خودم و خودم....این روزها تکیه کلام پریناز شده خودم!گاهی هادی کلافه میشه میگه دلم میخواد این خودمشو از بین ببرم!میگم اون موقع که بیچاره میشی!یه دختر دست و پا چلفتی و وابسته برات می مونه!خلاصه صبر عجیبی می خواد که تو تمام کارهاش بشینی و نگاه کنی تا خودش انجام بده.هم لذت بخشه هم ترسناک!قشنگه که می بینی داره مستقل میشه و می خواد به دنیا بگه من یه آدم توانا هستم و ترسناکه چون باید جلوی چشمت روبرویی با خطر رو ببینی مثلا وقتی می خواد تو خیابون بدون گرفتن دست من از جوب رد بشه......
1 بهمن 1391
1